زان چشم پر از خمار سرمست

شاعر : سنايي غزنوي

پر خون دارم دو ديده پيوستزان چشم پر از خمار سرمست
ناخورده شراب چون شود مستاندر عجبم که چشم آن ماه
بي دست و کمان و قبضه و شستيا بر دل خسته چون زند تير
زنار چهار کرد بر بستبس کس که ز عشق غمزه‌ي او
پيچند بر آن دو زلف چون شستبرد او دل عاشقان آفاق
متواري شد به خانه بنشستچون دانست او که فتنه بر خاست
زان نيست شگفت جاي آن هستيک شهر ازو غريو دارند
دارند به فرق سر ازو دستدارند به پاي دل ازو بند
دست همه عاشقانش بشکستتا عزم جفا درست کرد او